ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
کلاس ششم رفتنمکلاس ششم رفتنم، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
رفتن به مدرسهرفتن به مدرسه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

Frozen world

Fallow the voices you hear

بازی های سارا و بابایی

بازی های بابایی با سارا همه پر از جنب و جوش و شادی اند. مثلا هر کدوم زودتر برسن خونه موقع ورود اون یکی قایم میشن.و کلی طول میکشه که همدیگه رو پیدا کنن. وقتی همدیگه رو پیدا کردن نوبت جنگ بازیه که فقط میشه صدای خنده های بلند و از ته دل سارا رو از میدون جنگشون که روی تخت باشه شنید. موقع مسواک زدن (مدتهاست سارا با بابایی مسواک میزنه) هم بازی میکنن.سارا بقول بابایی هم نویسنده ست و هم کارگردان بازی: بابا من نمیام مسواک شما خودت برو. با صدای اروم  میگه بابایی مثلا منو نمیبینی .بابایی اول میشینه رو زمین و سارا رو کولش سوار میشه .بعد تا دستشویی هی سارا رو صدا میکنه برای مسواک و هی میگه نمیدونه چرا سنگینه! مر...
30 بهمن 1392

الشن میاد

بالاخره الشن میاد.سارا روزشماری میکنه برای رسیدن الشن و بزرگترین نگرانیش اینه که الشن خونه آنا بمونه و خونه ما نیاد.(یعنی شب رو خونه ما بمونن). و البته اخرین آرزوش این بود که الشن اینا بیان واحد بغلی ما که هر روز بتونن همدیگه رو ببینن.   ...
30 بهمن 1392

خانم معلم

خانم معلم سارا مریض شده بودند و چند روزی یک معلم جدید سر کلاسشان می آمد.روز اول سارا با خوشحالی گفت که معلم جدید رو بیشتر از خانم معلم خودش دوست داره چون او مهربونتره و کمتر دعواش میکنه!! من میدونم که معلم سارا چقدر هوای سارا رو داره و چقدر شیطنت های او رو تحمل میکنه . دو روز بعد دوباره ازش پرسیدم که معلم جدید رو چقدر دوست داره.گفت معلم خودم رو خیلی بیشتر دوست دارم آخه معلم اصلیمونه!روزی هم که خانم معلم برگشت کلی ذوق کرده بود و بقول خودش شادی کرده بود. حالا مشکل من اینه که نمیدونم کدوم حرف سارا رو باید باور کنم.نقاشی کشیدن و بردن برای معلم موقت و تعریف از مهربونی های او رو یا دوست داشتن خانم معلم اصلی رو بخاطر اصلی بودن! ...
26 بهمن 1392

سفر

رفتیم سفر.برای مامی کاری و برای سارا صفا سیتی!! تمام مدت مشغول بازی و تفریح با پسرخاله محبوبش الشن بود و عدم حضور مامی رو احساس نمیکرد. علاقه و وابستگی این دوتا بچه به بهم روز به روز بیشتر میشه.وتصور ما که دور شدن این وابستگی رو کم میکنه اشتباه بود. همه این علاقه رو تحسین می کنند و مایه شوخی و گپ و گفت های خانواده شده .ولی مامی و بابایی اینطور نیستند و نگرانن. در هر صورت به هر دو  فوق العاده خوش گذشت و صحنه خداحافظی و جدا شدنشون که با گریه شدید الشن و بغض سارا همراه بود هم دیدنی بود .دیدنی ولی نه خوشحال کننده! این علاقه باید مدیریت و تعدیل بشه والا اثرات روحی روانی بدی ممکنه داشته باشه. &n...
13 بهمن 1392

قانون جدید غذا خوردن

ما بالای میز غذا خوری یه صفحه کاغذ چسبونده ایم با عنوان قوانین غذا خوردن: 1 خودمان غذا میخوریم 2 با دهان خالی حرف میزنیم 3لقمه مان را زود میجویم وقورت میدهیم. 4 بعد از تمام شدن غذا از سر میز بلند میشویم. 5 با هم غذا میخوریم چند روز پیش سر ناهار هر بار سارا میرفت یه اسباب بازی می اورد سر میز و بازی بازی میکرد و یه ساعت لقمه تو دهانش بدون جویدن مونده بود و غذاش هم طبق معمول یخ کرده بود و کفر من بخاطر بیشتر از یک ساعت سر میز بودن برای غذا خوراندن بهش در آمده بود بدون غر زدن فقط اسباب بازی رو ازش میگرفتم و دورتر میذاشتم که دستش نرسه و بعد میرفت بعدی رو می اورد قهر کرد .وقتی دید من و بابایی داریم بی توجه به او حرف میزنیم...
4 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Frozen world می باشد