ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
کلاس ششم رفتنمکلاس ششم رفتنم، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
رفتن به مدرسهرفتن به مدرسه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

Frozen world

Fallow the voices you hear

یه قصه برای مامی

1392/10/10 18:00
نویسنده : مامی و سارا
253 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.یه سنجاب کوچولو بود که اسمش سنجابک بود.او با یه خرگوش کوچولو که اسمش خرگوشک بود دوست بود.یه روز اونا رفتند یه مهد کودک ثبت نام کنند.ولی یه دختری اونجا بود که باهاشون دعوا کرد و گفت شما اینجا چیکار میکنین؟بعد اونا رفتن به مامانشون گفتند که چی شده و با هم به مهد کودک های خیییییییییییییییییییییییلی  زیادی رفتند.ولی هیچ جا اونا رو خوشحال نکردند.تا اینکه یه مهد کودک خیلی خوب پیدا کردند که اونجا همه حیوون بودند.اونجا حیوونا با هم بازی میکردند.مثلا سنجابا با سنجابا و خرگوشا با خرگوشا .شیرا با شیرا  پلنگا با پلنگا.

اونا همیشه اونجا موندند و با هم بازی و شادی کردند.ماچقلب

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.

 

امروز وقتی مامی میخواست یه کم بخوابه سارا براش یه قصه گفت! مامی هم پا شد !!!تا اونو بنویسه که یادش نره.

قلب و بوسها هم اثر خود خودشه که نشسته بالا سر مامی و نظارت میکنه.قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دایی مهدی
12 دی 92 15:59
الهـــــــــــــــــــــــــــــی دایی فدات شه عزیـــــــــــــز دلم. توهم مثل مامانتی . مهربون و مهربون و مهربون بوس بوس بوس بوس
زن دایی زهـــره
12 دی 92 16:01
سارا جون عزیزم آرش خیلی خوش بحالشه که دخترعمه به این نازی و مهربونی داره . دوستت دارم توت فرنگی خوشمزه
دایی جون رضا
13 دی 92 13:09
چــه دختــــــر خوب و ناز و خوشمـــزه ای داریم مــــا...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Frozen world می باشد