ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
کلاس ششم رفتنمکلاس ششم رفتنم، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه سن داره
رفتن به مدرسهرفتن به مدرسه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

Frozen world

Fallow the voices you hear

مفهوم غم

1393/5/22 20:07
نویسنده : مامی و سارا
703 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش وقتی از مغازه ای خرید میکردیم تلویزیون مغازه باز بود و اخبار مربوط به فاجعه جنگ غزه در حال پخش بود.بیرون که اومدیم سارا با بغض گفت : "حیوونکی مردم غزه ! نه مامی ؟"

مامی که خیال خام کرده بود که با تلویزیون ندیدن و پیگیری اخبار فقط از طریق اینترنت و سپردن به آنا که این بچه صحنه های دلخراش جنگ و اخبار رو نبینه میتونه اونو بی خبر نگه داره با چشمای گشاد شده از تعجب و تاثر بریده بریده گفت : چطور مگه ؟

و سارا باز بغض آلود جواب داد :من با اینکه وقتی آتا اخبار گوش میده میرم اتاق دایی رضا ولی صدا هاشو میشنوم.هی راجع به جنگ آتش بس کشته شدن خبر میگن.

مجبور بودم راجع به جنگ بگم .راجع به فلسطین .راجع به اسراییل.راجع به غزه!

(روانشناسایی که میگن به بچه ها دروغ نگین ولی همه واقعیت رو هم لازم نیست بدونن ایا هیچوقت با سیل سوالهای ریز و درشت یه بچه زیر 7 سال راجع به جنگ و کشت و کشتار برخورد کرده اند؟!!)

سارا میپرسه :چرا همش از مردم غزه کشته میشن؟

چرا اسرائیلی ها بچه ها رو هم میکشن؟

چرا مردم غزه نمیتونن اونا رو از شهرشون بیرون کنن؟

با شنیدن اسم فلسطین اولین چیزی که گفت این بود فلسطین کشور چند تا پیامبره .من داستانشونو خونده ام!

و بعد کلی کل کل و سوال و جواب میگه  اگه خدا بخواد همین امشب جنگ تموم میشه .مگه نه؟

میگم بله.

و سارا کوچولو میگه دعا می کنم خدا بخواد همین امشب جنگ تموم بشه.

.

.

اون شب سارا نا آروم بود و هی تو جاش وول میخورد.قصه شب خونده بودیم.دعا خونده بودیم.آب خورده بود .عسل هم بغلش بود .ولی خوابش نمیبرد.

گفتم  بهش چند دقیقه بیاد بغلم .از صدای نفس کشیدنش خیلی راحت میشد فهمید مضطربه.

میپرسم :سارا از چی نگرانی؟

بدون تامل و فکر گفت من یه خبر بد شنیدم.پرسیدم چی؟

با صدای گریه آلود گفت که شنیده یه هواپیما تهران سقوط کرده و اگه مسافراش مرده باشن چی؟ با اینکه غریبه ان ولی من خیلی ناراحتم و گریه ام میگیره.

درسته که غریبه ان ولی دلم براشون میسوزه.دوست ندارم کشته شده باشن.

وااااااااای خدایا !

بعد کلی حرف زدن و دادن این اطمینان که همه همواپیما ها سقوط نمی کنن و اگه سوار هواپیمای خوب بشیم در امانیم و ... و .... و ...

گفت :خدا کنه اینجوری که میگی باشه!

و بعد چند ثانیه خوابش برد.

در عوض من تا صبح بیدار بودم و نهایتا به این نتیجه رسیدم که به روش هر چند غلط غیر علمی رفتار کنم.

وقتی بچه بودیم حرف بزرگتر ها بخصوص مامان و بابا برایم حجت بود.حتی اگر ته دلم به حرفهاشون شک داشتم ولی باورش میکردم .

صبح به سارا گفتم رفتم و اخبارو خوندم.خوشبختانه همه مسافرا سالمن و فقط زخمی شده ان.

و تا حد امکان به بقیه هم اطلاع رسانی کردم که خلافشو نشنوه.

.

.

.

.

اول این هفته با خاله جون اینا رفتیم شمال و حسابی به سارا و الشن  خوش گذشت .یه قسمت مسیر الشن اومد پیش ما.وبعد  سلام و احوالپرسی اولین سوالی که سارا (در حالیکه سعی میکرد من نشنوم) از الشن پرسید این بود:

راجع به جنگ غزه شنیدی؟

گوشام رو چهارتا کردم که مکالمه شون رو بدون جلب توجه شون بشنوم:

الشن سریع جواب داد :بله .من همیشه اخبارو گوش میکنم.و اصلا هم نمیترسم.غزه از ایران خیلی دوره!

(مامان الشن میگه که از شنیدن هر خبری راجع به جنگ وحشت میکنه و شروع میکنه به گریه کردن.با هر صدای ناهنجاری هم که از بیرون بیاد باید کلی توضیح براش داده بشه که این صدای بمب و انفجار و جنگ نیست و جنگ یه جای دور داره اتفاق میفته!)

سارا گفت :من خیلی نگران مردم غزه ام .آخه همش اونا کشته میشن.

الشن دوباره سریع جواب داد :منم نگران مردم غزه ام.

 

با خودم فکر میکنم وقتی بچه ها با شنیدن خبر جنگ در یک کشور دیگر اینهمه اشفته میشوند و بهم می ریزند وای به حال بچه های در گیر جنگ.بچه هایی  که با بدبختی ها و جنایت ها و نکبت  جنگ  زندگی میکنند و در میان خون و مرگ و کشت و کشتار بزرگ میشوند .بچه هایی که هرگز با این مصائب ناخواسته خو نخواهند گرفت و چه نسلی خواهند شد این کودکان معصوم بالیده  زیر آوار قدرت طلبی ها و زیاده خواهی های ادم بزرگ ها...

 

سارا ولی بلافاصله  سوال دومش رو پرسید :

سقوط هواپیما در تهران چی؟اینو میدونی؟

الشن با خنده :تهران؟ نه بابا تهران نبود.من همیشه اخبارو گوش میدم.هیچ هواپیمایی تهران سقوط نکرده.

(این هم ترفند مامان الشن بوده برای از بین بردن ترس سقوط هواپیما!!)

دنیا دنیای ارتباطات و اطلاعاته و دیگه نمیشه مثل زمان ما بچه ها رو از واقعیتها دور و بی خبر نگه داشت.

بچه سالم و ارام بزرگ کردن چه کار سختیه.

کاش در مدرسه یا دانشگاه  جای خیلی درس های کاملا بیفایده فرزند پروری یادمان می دادند.

کاش....

 

 

پسندها (3)

نظرات (4)

فائزه
29 مرداد 93 20:44
سلام نازی خدا حفظش کنه به وبلاگ گل پسرا سربزنید خوشحال میشم پاسخ] سلام دختر خاله گل پسرا خوش بحال ایدین و اراد! چه دختر خاله باحالی دارن.
مامان علیرضا
29 مرداد 93 20:54
اگر زحمتی نیست برید به این لینک واسه عکس علیرضا نظر و امتیاز بذارید http://okno.ir/index.php?route=information/pictures7
مامی و سارا
پاسخ
سلام مامان علیرضای ناز.وبلاگتون که پسورد میخواست .ولی عکس نی نی تون خیلی ناز بود و منم امتیاز کامل بهش دادم.
معصـومـﮧ
29 مرداد 93 21:24
بچه های ما فقط چنتا عکس می بینن و اینجوری نگران میشن... خدا به دادِ دل بچه های غزه برسه کاش دعای سارا و سارا ها اجابت بشه و دیگه هیچ جای دنیا جنگ نباشه برای سارای توت فرنگی با اون دستخط خوشگلش
دایی رضا
19 شهریور 93 14:00
سارا جــون نگــران نباش.. دایی اینجاس! هواسش هست!!
مامی و سارا
پاسخ
دایی جوووووووون هواس نه حواس!!!!!!! تازه جنگ هم که تموم شد.شما یه کاری کردی تموم شد؟؟؟؟؟؟؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Frozen world می باشد